سوران باغ آسمان...

سید ما مولای ما! دعـ ـ ـــآ کن براے ما...
مشخصات بلاگ
سوران باغ آسمان...

بسم الله الرحمن الرحیم
.
بعضی ها دلشان انقدر آداب بلد است که..
نه که حسود باشم...
فقط دوست دارم : دلم یاد بگیرد مثل دل آنها برایم " دل " باشد...
لحظه های بی قراری را با سیاست " دلانه ای " ی خود آرام کند...
.
"سوگند به قلم و آنچه می نویسند" . . .
میدانم که قلم به دست گرفتن وظیفه ای بس دشوار و پر خطر است...
میدانم که باید دلت دل باشد تا قلمت آن قلمی باشد که مهربان عالم به اسمش سوگند یاد کرده...
میدانم که بی هوا نباید قلم به دست گرفت...
.
اما قصه نوشتن من و قلم به دست شدنم نه به خاطر این باشد که احساس کرده ام میتوانم قلم به دست باشم...
بلکه برای درس پس دادن است...
به همان هایی که گفتم باید دلم شاگردی دل هایشان را بکند...
قلم من...از جنس قلم های شاگردی است...
و
تنها برای نگاهش می نویسم.
.
خدایا به من دوست داشتنت را ارزانی کن و دوست داشتن آنچه دوست داری و دوست داشتن آنها که دوستت دارند و اعمالی که مرا به دوست داشتن تو نزدیک میکنند و دوستی ات را دوستداشتنی ترین موجود نزد من قرار بده...



.

این خانه، روز تولد حضرت حسن علیه السلام بنا شد ....


بایگانی
پیوندها

 

 

 

 

از خودم همین قدر می دانم که هر وقت " منم  منم " کردم ، شکستم...

زمین خوردم و زمین گیر شدم...

و تجربه همین حوالی 17 سال زندگی به من فهماند که تنها راه رسیدنم ، شکستن بت " من " است...

و خوب میدانم که این شکستن راه و رسم خاص خودش را دارد...

شکستنی که لازمه اش دانستن  است و در نهایت فهمیدن...

باید آن قدر بخوانی و بدانی تا بالاخره بفهمی که نفس تو در برابر قدرت لایتناهی خداوند از پر کاهی بی ارزش تر است...

در مجازستان می گردم و می خوانم... نمیدانم چه قدر فهمیده ام اما همین هنوز نفس کشیدن " من " در عمق وجودم نشان می دهد که هنوز نفهمیده ام...

و هنوز راه و رسم بندگی خداوند را نشناخته ام...

پس باید تا روزی که مهلت زیستن دارم، بیاموزم... یا حداقل سعی کنم که بیاموزم... که بعد تر شرمنده سعی نکردنم نشوم...

.

خداوند نعمت بزرگی را به من عطا کرد که اگر تا قیام قیامت هم سپاسش گویم باز هم نتوانسته ام حق این محبت را به جا آورم... و آن نعمت پیدا شدن استادم شهید مجید شهریاری رحمة الله علیه در زندگی ام بود. . .

و آرزوی پرواز، هدیه ای بود از طرف او که در عمق جانم ریشه دواند...

پرواز را استادم زنده کرد در وجودم!

.

و...

این خانه را از سر بی کاری و یا بی حوصلگی بنا نکردم!

هر چند گه گاهی بی حوصلگی هایم را اینجا می نویسم ؛ اما

هدف از ساختن این وبلاگ چیز دیگری است...


پ.ن:

تصویر بالا را من طراحی نکرده ام! اسم طراحش را نمیدانستم وگرنه می نوشتم...

فقط خواستم نشانی باشد از من!